شروع زندگی با آوا
فرشته کوچولوی من از اول که به دنیا اومد خیلی خوب میتونست گردنشو نگه داره. تو بیمارستان پرستارا میبردنش به هم نشونش میدادنو میگفتن با اینکه نوزادٍ ولی خوشگله من هم از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم. روزای اول همراه بود با ترس و دلهره که خدارو شکر با کمک و محبتهای بی دریغ احسان و خانوادههامون خیلی خوب سپری شد. تقریبا بعد از یک ماه به صورت رسمی برگشتم خونه خودمون. بعد از دو هفته هم یه مهمونی کوچولو به مناسبت ورود آوا خانوم در شهریار برگزار شد. این هم عکسای آوا ...
نویسنده :
مونا
17:00